|
ده سال یک عدد نیست، یک عمر است!کلاژ نوشته فعالان جنبش زنان به مناسبت 8 مارس و کمپین ده روز با بهاره هدایت شنبه17 اسفند 1392 این مجموعه نوشته توسط فعالان جنش زنان، یاران بهاره هدایت، در حمایت از او و به مناسبت 8 مارس و کمپین ده روز با بهاره هدایت نوشته شده است. به امید آزادی یار در بندمان. برای بهاری که در راه است، بهاره هدایت مگر چه می خواستی، جز اینکه با مردان سرزمینت برابر باشی؟ مگر چه میخواستی جز فرصتهای برابر برای زنان و دختران سرزمینت؟ مگر چه می خواستی جز کرامت انسانی، جز اینکه یک انسان کامل به شمار بیایی، یک انسان برابر باشی؟ مگر چه می خواستی جز اینکه قوانین کشورت که به اسم عزیزترین و مقدس ترین باورهایت تعریف و توجیه می شوند، به احترامی که پدرت و همسرت برای تو قائلند پایبند باشند، توانت را به رسمیت بشناسند، حقت را رعایت کنند؟ مگر چه می خواستی جز خیابانهایی امن و بی هراس، دانشگاهی مهربان و امن، فرصتی برای یادگیری، فرصتی برای سخن گفتن، فرصتی برای تبادل نظر آزادانه؟ مگر تو، یک زن آزاده، چه می خواستی جز فرصتی برای آزاد اندیشیدن؟ مگر خواسته تو برای مادرانت، برای خواهرانت برای دختران این سرزمین، مردان این مرز و "کوی"، برای خودت و برای ما که همراهانت بودیم چه بود که سزاوار این همه خشونت و خشم هستی؟ کاش بودی بهاره! کاش بودی و با من به کشورهای منطقه سفر می کردی و به چشم خود می دیدی و به گوش خود می شنیدی که جنبش زنان ایران، زنان جوان ایران، چقدر مورد احترام مردم کشورهای همسایه هستند. کاش می آمدی و می دیدی که زنان و مردان سرزمینهایی نه چندان دور، از زندانی بودن تو و امسال تو، از به زندان افتادن بهترین جوانهای کشورمان برای ابراز خواسته هایی چنین ابتدایی، چه در حیرتند. کاش می آمدی و می دیدی که چگونه اسم ترا زمزمه میکنند آنها. بهار...بهار...! بهارهایی که همه درانتظارش هستند و براِی آمدن و ماندنشان می کوشند. بهارهایی که حق همه انسانها هستند. بهارهایی که مثل تو دیر یا زود برای همه انهایی که انتظار می کشند و تلاش می کنند از راه خواهند رسید. بهارهایی پر از برابری انسانها، پر از برابری زنان و مردانی از سرزمینهایی از جنس سرزمین ما. شاید ندانی بهار ولی آن خواسته هایی که زمانی در قالب کمپین و شعار و پلاکارد همراه با زنان کشورت فریاد زدی، امروز ترا فریاد میزنند. بهاره! بهاره! این خواسته ها تا ابد با نام تو گره خورده اند و از هر گوشه و کنار این سرزمین ترا فریاد میزنند. گاه توسط همراهانت در جنبش زنان، و گاه توسط دختران جوانی که امروز برای برابری کوشش می کنند، و گاه توسط زنانی در حکومت، و گاه توسط مردان این سرزمین، و گاه حتی توسط دختران همان مردانی که ترا به 10 سال زندان محکوم کرده اند. چه این مردان بخواهند و چه نخواهند، خواسته های ما، خواسته نیمی از جمیعت این کشور بزرگ، نیمی از مردم بزرگ این سرزمین، نیمی از مردم این منطقه و همه زنان این کره خاکی به حقیقت خواهند پبوست. بهاره...! بهار آزادی و برابری در انتظار است. بیا دوستم، بیا. زود بیا که با زنان سرزمینت به استقبال آن بهار بروی. سوسن طهماسبی من از یادت نمی کاهم وقتی اعتقاد به خواسته هایمان در وجودمان نهادینه شود همچون بهاره هدایت مان شجاع و خستگی ناپذیر می شویم. هر لحظه که او را به یاد می آورم٬ به من درس مقاومت می آموزد که چگونه برای مطالبات انسانی و برابری خواهانه خود مبارزه کنیم و بر لغو تبعیض بر زنان در تمامی عر صه های اجتماعی پافشاری کنیم. او به من می آموزد هرگز فریاد اعتراض خود را قطع نکنم. به داشتن عزیز مبارزی چون بهاره هدایت به خود می بالم. با حضور عزیزانی چون بهاره هدایت امیدم به جامعه ای عاری از هرگونه تبعیض جنسیتی٬ قومی٬ نژادی٬ و مذهبی صد چندان می شود. ۸ مارس روز جهانی زن مبارک باد
آخرین دیدارمون رو خوب یادمه بهاره. در واقع اگه بخوام هم نمی تونم فراموش کنم . 209 به نظر خیلی بی تاب می یومد و به راحتی می تونستی از حجم سرو صدا ها و دیرسراغ نگرفتن ها، حدس بزنی که خبرای زیادی اون بیرون در جریانه . من پشت در بهداری رو به دیوار منتظر بودم تا بیان سراغم. چشم بند داشتم و مجبور بودم فقط به کف زمین نگاه کنم اما کاملا معلوم بود راهرو خیلی شلوغه. تا فهمیدم کسی کنارم نیست چشم بندم رو زدم بالا و نگاه ریزی به اطراف انداختم، دور تا دور اطراف من رو به دیوار آدم بود. صدای یکی رو شنیدم که به کنار دستیم گفت همین جا وایستا تا اتاق خالی پیدا کنم. خنده ام گرفت یک هو، تو دلم شاد شدم "خدا کنه برای منم اتاق نباشه که برم بازجویی". صدات رو از تو بهداری شنیدم، صدات خاص بود و به هر حال تو جلسات سر بحث های گروهی این قدر شنیده بودم که بتونیم تشخیص بدم، ازت خوشم می اومد، قیافه ی با اراده ای داشتی و وقتی حرف می زدی این اراده و استقلال بیشتر معلوم می شد؛ آره درسته صدای بهاره هدایت بود. داشتی برای دکتر از دردی که داشتی شکایت می کردی، ناراحت شدم، امیدوارم بودم مشکلت جدی نباشه، از در بهداری که اومدی بیرون خم بودی انگار واقعا دردت خیلی جدی بود. صدات کردم بهاره خوبی؟ مامور من رو کشید کنار و یک داد محکم به سرم زد و بردم یک طرف دیگه دیوار. اه لعنتی تو دلم بهش فحش دادم ولی کاری هم نمی تونستم بکنم. فکر کردم دیگه نمی بینمت، مامور اومد سراغم و من رو برد . تا این که وارد ون زندان شدم و تو رو دوباره دیدم. دو تایی خوشحال بودیم از دیدن همدیگه. از بیماریت پرسیدم و گفتی که درد معده شدید داری و هنوز نتونستن تشخیص بدن علتش چیه. ببخشید وقت خیلی کم بود و خیلی جویای احوالت نشدم ولی تا تونستیم در مورد پرونده هامون و بازجویی هامون با هم حرف زدیم. هر دومون نمی دونستیم کجا داریم می ریم تا این که به خودمون اومدیم و دیدیم تو دادسرای اوین هستیم. دوباره باید منتظر می شدیم. اینجا خوبیش این بود که نیمکت داشت و خوشبختانه مامور دوتایمون رو گذاشت یک جا باشیم. روی نیمگت نشستیم باچشم بند و چادرهای بدرنگمون. نگهبان بهمون گفت باید سرامون پایین باشه و حرف نزنیم. ترسیده بودم . جفتمون ترسیده بودیم. اما ترس من یک جور ساکتم کرده بود ،گرچه دوست داشتم با هم حرف بزنیم اما در عین حال ذهنم خیلی مشغول بود که چرا اینجام. می دونی بهاره؛ حقیقت اینه که تو اون لحظات می دونستم اوضاعم از تو خیلی بهتره، لااقل سه سال تعزیری تو پرونده ام نداشتم اما با این جال روحیه تو از من بهتر بود. همش می گفتی ما که کاری نکردیم اینا باید به داشتن ما افتخار کنند، این رو چندین بار تکرار کردی بهاره. یادمه، خوب یادمه. تو رو صدا کردند ، رفتی ، حتی نشد با هم خداحافظی کنیم و این آخرین دیدار ما بود. می دونی بهاره؛ ما باهم دوست نبودیم به اون معنی که از حال هم خبر داشته باشیم، شماره همدیگه رو داشته باشیم یا باهم بریم یک مهمونی. ما با هم همکار بودیم. هرکی زندانی شده باشه، می دونه دیدن دورترین دوست یا همکار یا آدمی که یک جورایی به تو ربط داره، توی زندان چه احساس متناقضی می تونه برات بیاره. از یک طرف خوشحالی از دیدن چهره آشنا و از یک طرف هم ناراحت. صادقانه نمی دونم درسته که بگم که دیدار با تو برای من خوب بود، خیلی خوب. گرچه شاید زدن این حرف درست نباشه اما برای من دیدن تو در اون روز بهترین اتفاقی بود که در اون لحظه لازم داشتم، انگار احتیاج داشتم به اون حرفا. احتیاج به تکرار این که ما کاری نکردیم. ما کاری نکردیم، ما کاری نکردیم .... بهاره؛ من و تو هر دو می دونیم اون روز کجا رفتیم و چی شنیدیم. ما هر دو نیاز داشتیم که قوی و باایمان بریم تو اون اتاق. مرسی که اون جا بودی. و ببخش اگه من به اندازه تو خوب نبودم. بهاره به اون روز که برمی گردم، به اون روز که تو رفتی با همون چادر بدرنگ و سرنوشتت هزار درجه تغییر کرد. نمی دونم بی انصافیه، بدبیاره. چی یابد بگم؟ بهاره، من هم تو همون تجمعی که تو سه سال حکم گرفتی، بودم و اگه شانس نمی یاوردم شاید امروز سرنوشت طور دیگه ای بود. بهاره؛ از اون زمان، از اون آخرین دیدار، تو هنوز زندانی و از اون زمان من آزاد شدم؛ تو حوزه ای که دوست داشتم کار کردم، پول درآوردم. از ایران خارج شدم، زبان خوندم، فوق لیسانس قبول شدم و الان ترم آخرمه. وارد جزئیات نمی شم بهاره. از اون روز، از اون آخرین دیدار، خیلی چیزا توی زندگیم اتفاق افتاده که میون همه اون ها، تنها زندان سهم تو بوده. 4 سال این طوری گذشت، تصورشم سخته که 10 سال بشه. امیدوارم زود برگردی، نمی خوام آخرین دیدارمون بهداری و زندان و پشت در اون اتاق باشه. بهار نزدیکه، بهاره امیدوارم این بهار برای جفتمون متفاوت باشه، کاری نمی تونم بکنم، اگه خواهش من تاثیری داره خواهش می کنم که آزادت کنند گرچه می دونم تو مرام تو نیست . آزادش کنید!
برای بهاره که بهاری دیگر را پشت میله های زندان می گذراند می خواهم از بهاره بنویسم. بهاره هدایت. بهاره ای که همچون اسمش برای دیدن و رسیدن بهار این سرزمین مدام جنگیده است، تاوان داده است، زندان رفته است و این روزها نمیدانم براساس کدام قانون و کدام محکمه پرعدالتی به جرم آزادی خواهی به نُه سال و نیم زندان محکوم شده است. سخت است نوشتن از کسی که میدانی باید نُه بهار از بهارهای جوانی اش را در پشت میله های زندان بگذراند. چه بهای گرانی دارد آزادی و آزادی خواهی در این سرزمین! اما باید نوشت. نوشت از بهاره ای که تنها دختر عضو شورای دفتر تحکیم وحدت بود. اولین دبیر کمیسیون زنان تحکیم وحدت نام گرفت. فعال دانشجویی بود. فعال حقوق زنان بود و اولین بازداشتش در تجمع بیست و دوم خرداد سال هشتاد و پنج و در اعتراض به «نقض حقوق زنان در قانون اساسی» شکل گرفت. بهاره ای که تهدید و بازداشت جلودارش نبود. بهاره ای که ایستاد و به راهش ادامه داد تا امروز که سهمش از این ایستادگی، بیش از نُه سال زندان شده است. بهاره، امسال هم همانند چهارسال گذشته، در پشت میله های زندان آمدن بهار را جشن خواهد گرفت. دور از خانواده، دور از امین که این روزها سهم عاشقی با بهارش، ملاقات از پشت شیشه های کثیف اتاق ملاقات های هفتگی است. اما مگر می توان بهار را به بند کشید؟ بهار خواهد آمد. بهاره ها دیر یا زود از پشت میله های زندان دوباره بیرون خواهند آمد. جوانه خواهند زد. سبز خواهند شد و بهار این سرزمین را رقم خواهند زد. بنفشه جمالی 4 سال پیش زمانی که احکام سنگین پرونده های وقایع بعد از انتخابات 88 صادر شد، هیچ کس باور نمی کرد که این احکام قرار است در طولانی مدت پا برجا بماند. گویی تلاشی جمعی در کار بود تا همه به خود بقبولانیم که چنین اتفاقی، ممکن نیست و اساسا نمی توان این تعداد آدم را برای مدتی طولانی در حبس نگه داشت. اینکه چرا اینطور استدلال می کردیم و چرا تاریخ نه چندان دور گذشته را از یاد برده بودیم، هنوز برای خودم هم روشن نیست. فکر می کنم بیشتر تلاش می کردیم تا از این طریق روحیه ی جمعی و فردی مان را حفظ کرده و امیدوار بمانیم. از آن روزها 4 سال گذشته است و همچنان بهترین های ما در زندانند. بهاره هدایت یکی از آنهاست. یکی از آنهایی که بهتر از ما راه و رسم ایستادگی و مقاوت را می داند. بهاره صبور و مقاوم تاب می آورد و استوار است. زمانی که حکم 9 سال حبس تعزیری برایش صادر شد هیچ یک از ما باور نمی کرد که 4 سال بگذرد و بهاره همچنان روزها و شب هایش را پشت میله های قلعه ی بخیل سپری کند. اما این اتفاق افتاد، روزها از پی هم آمدند و بهاره همچنان زندانی ماند. گذشت ایام انگار ما را سِر کرد. انگار یادمان رفت که یارانی از ما مدت هاست در کنارمان نیستند. انگار کم کم خو کردیم به نبودنشان و زندان شد حقیقتی که باید پذیرفت و با آن کنار آمد. کم کم یادمان رفت که او هر روز چشمش را پشت میله ها باز می کند و شب ها پلک هایش ، پشت میله ها بسته می شود. یادمان رفت که هر روز جسمش ضعیف تر می شود، هر روز، یک روز به تقویم دوری اش از کسانی که دوستشان دارد، افزوده می شود. کم کم درگیر تب و تاب وقایع جدید شدیم، برخی امیدوار شدند که شاید روزهای خوشی در راه است، آستین ها را بالا زدند و دست به کار مهیا کردن زمینه های تغییر شدند، اما روزها گذشتند و هنوز تغییری نیامده است. تغییری که بهاره را دوباره به خیابان های این شهر و به جاهایی که به او متعلق است، بازگرداند. بهار دیگری در راه است، اما اگر نخواهیم تنها به بهاری در کنار بهاره ها،" امیدوار" باشیم باید آستین ها را بالا زد و کاری کرد. کاری بیشتر از نوشتن این چند خط. دلارام علی بیایید تصویر بهاره را تکثیر کنیم می خواهم از تصویر بهاره بگویم؛ تصویر او در روز ۲۲ خرداد در میدان ۷ تیر که حاضر به بازداشت نیست و به زنان پلیس فشار می آورد. بهاره هم چنان همانند همان تصویر است در ذهن من. آرمان او آزادی، برابری، عدالت... هرچه که باشد به راحتی دست همدلی و همراهی به گروه های دیگر می دهد. برای همین هم کم تاوان پس نداد. در همان تصویر، جای بسیاری از فعالان زنان کم بود. درست در همان جایی که ما یکه به دو می کردیم که چطور هزینه مان را کم و بر فایده مان بیافزاییم، او به راحتی آمد و ایستاد و دستگیر شد و اکنون دو سال از حبس خود را برای آن می گذراند. نمی خواهم بر آن فعالان زنی خرده بگیرم که نبودند بلکه می خواهم بگویم ما تصویری از نوع بهاره را کم داریم. شجاعتی که بتواند در لحظه تصمیم گیری به کمک مان آید و ما را گرفتار نکند و همدلی که ما را از کشیدن به سمت تنها این و تنها آن رها کند و اولویت را به عمل رهایی بخش بدهد. بهاره بی شک تصویر مردانه تحکیم وحدت را نیز تغییر داد. نه فقط به این خاطر که زن بود و به شورای تحکیم راه یافت بلکه به این خاطر که خواسته های زنان را در آنجا مطرح کرد و در گسترش آن کوشید. پیش از آن نیز مردانی هم چون عبدالله مومنی یا سعید حبیبی سعی داشتند که از خواسته های زنان دفاع کنند و در مقاطع حساس به یاری آمدند و از هیچ کمکی دریغ نکردند. اما فرق است میان کسی که مشروعیت کافی دارد و از خواسته دیگری می گوید تا کسی که مشروعیت ناکافی دارد و از خواسته جنس خود می گوید. شاید برای همین است که برخی از زنانی که در ادوار تحکیم هستند سعی دارند خود را از خواسته های زنان جدا کنند. برایم نوشتن از بهاره سخت بود نه به دلیل اینکه سهم ما نیم بند آزادی شد و سهم او تمام زندان. به این دلیل ساده که نشد جای خالی او را پر کنیم... جلوه جواهری بهار که نزدیک می شود بهاره جانم دلم میخواهد فقط از بهار بنویسم و زمستان را از یاد ببرم. دلم می خواهد از باهم بودن بنویسم و تنهایی-ها را در گوشه ای بگذارم و از آنها بگذرم. دلم میخواهد گشاده دل باشم و از دلتنگیها ننویسم. اما الان بیش از همه دلتنگم. دلتنگ برای تو! که تنها نشسته ای و احتمالاً داری چیزی می بافی. مثل آن شالی که سال گذشته برایم بافتی و بخشی از احساست را در آن گذاشتی و برایم فرستادی. اکنون هم هر وقت بیرون میروم این شال را به گردنم دارم. انگار تو با من هستی و این حس خوبی به من می دهد. بهاره جان! این روزها دائماً از خودم می پرسم چرا جوانی دختران و زنان جوان ما باید در گوشه حبس یا تبعید تاراج شود بی آنکه کسی پاسخگو باشد. فرق نمی کند که جرم آنها چیست. مهم تلف شدن این نیروی شاداب و سرشار از زندگی است که گروهی زندگی را از آنها دریغ می کنند. بهاره عزیزم! میدانم آن روزهایی که در حبس گذراندی دیگر برنمیگردد. یعنی قسمتی از جوانی تو روی دیوارها و میلهها میماند و تاریخ میشود. بالأخره روزی تو هم برای همیشه از آنجا بیرون میایی اما چیزهایی را در آنجا جا میگذاری که شاید سلامتی و بخشی از عمرت باشد. اما نکته تأسفبار این است آنها که بیرون از آن دیوارها هستند آن قدر اسیر زندگی راکد شدهاند که دیگر برایشان هیچچیزی فرق نمیکند. بهاره عزیزم! دارم فکر می کنم دوباره بهار از راه می رسد و کاش هیچ یک از زنان و دختران جوان مثل تو در بند نباشند. نمی دانم این آرزو بزرگ است یا ما را مجبور کرده اند که هر آرزوی کوچکی را این قدر بزرگ و غیر محتمل بپنداریم؟ بهار که نزدیک می شود بهاره جان! دلهره وجودم را می گیرد و باز با خودم فکر می کنم یک بهار دیگر می آید و می رود و در این بهارهای مکرر بهاره های ما از دیدن بهار محروم خواهند بود. اما این بار به خودم امیدواری می دهم که شاید این بهار همان بهارهای مکرر گذشته نباشد. اینها همه آرزوی یک دوست و مادری است که دلش برای دخترش تنگ شده است و آرزو دارد که بهاره ها همراه با بهار باشند! ناهید میرحاج سال 1392 با همه فراز و فرودهایش به پایان خود نزدیک می شود. سال ها را مرور می کنم. سال هایی که جوانی پرشور بهاره هدایت عزیزمان در پشت میله های زندان به حبس برده شده اند. نزدیک به 5 سال از حبس بهاره عزیز می گذرد، به راستی جرم او چیست؟ او چه کرده است که سزاوار چنین عقوبتی گشته است؟ تلاش های بهاره را در ذهن مرور می کنم. آشنایی من با بهاره به تجمع 22 خرداد 1385 بر می گردد. تجمعی که با اعتراض به قوانین تبعیض آمیز علیه زنان می خواست هر چه بیشتر توجه شهروندان ایران زمین را به فوری بودن ضرورت تغییر قوانینی که زندگی زنان را به بن بست رسانده بود، جلب کند. من در آن زمان تهران نبودم اما تصویر متین و آرام بهاره هنگامی که توسط ماموران امنیتی دستگیر می شد، مرا مدت ها مجذوب خود کرده بود. بهاره در آن زمان مسئول کمیسیون زنان تحکیم وحدت بود و نقش سزاواری در ترویج حقوق زنان در دانشگاه ها داشت. نقش او در ایجاد ارتباط میان کنشگران جنبش زنان و کنشگران جنبش دانشجویی نیز بی تردید بود. شاید به همین دلیل بود که حکم زندانی که بهاره برای شرکت در این تجمع گرفت از حکم بیشتر کنشگران دستگیر شده در این تجمع بیشتر بود. بهاره اکنون 2 سال از عمرش را هم به دلیل دفاع از برابری حقوقی برای زنان کشورش در پشت میله های زندان می گذراند. بعدها با بهاره و تلاش هایش در کمپین یک میلیون امضاء بیشتر آشنا شدم. تصویر جوان و شاداب بهاره برای من نوید دختران جوانی را می داد که حضورشان، میرایی مناسبات مردسالارانه و پدرسالارانه بود. بعدها بیشتر با بهاره آشنا شدم، هنگامی که برای ایستادگی بر آرمان های آزادی خواهانه اش به زندان می رفت و سربلند از زندان بر می گشت. تصویر او برای من، تصویر زن آرمان خواهی است که می خواهد آزاد و برابر زندگی کند و آن قدر انسان ها را دوست دارد که آن ها را شایسته زندگی بهتر و آزادتر می داند. اما این زندگی آزاد و برابر مستلزم پرداختن بهایی است. سهم بهاره از این بها، سال های جوانیش است که در پشت میله ها سپری می شود. میله هایی که گرچه بهاره را از دوستدارانش جدا ساخته است اما آرمان هایش برای جهانی بهتر را روشن تر از همیشه به چشم ما نمایان می کند. ناهید کشاورز نوشتن از بهاره هدایت برای من یکی از سختترین کارهاست، شاید به خاطر بغضی که هر بار با فکر نوشتن در مورد او گلویم را میفشارد، بغضی که نمیتوانم به فریاد تبدیل کنم. سالهای زندان بر او میگذرد و من از ناتوانی ما برای تبدیل بغضهایمان به فریاد نه دلگیر که بیشتر خشمگینم. او به جرم شرکت در تجمع میدان هفت تیر باید دو سال را در زندان بگذراند در حالیکه هنوز همهی آن تبعیضها پابرجاست. بهاره زنی بود که پایش را از گلیم زنانگی رسمی بیرون گذاشته بود، چهرهای که پلاکارد به دست برای شکستن سکوت دانشگاه روبروی درهای بسته روی زمین نشست، زنی که پایش را از گلیم زنانگی مطلوب حاکمیت بیرون گذاشت و وارد دنیای سیاست شد، اعتراض کرد، زن بودنش را فراموش نکرد و به تبعیضی که او را نادیده میگرفت، اعتراض کرد. بهاره زن اعتراض و عصیان در دورانی است که سکوت راه حل خیلی از ماست برای گذران زندگی. بهاره نماد زنانی است که فریادشان برای برابری پاسخی سنگین دارد به درازنای دو سال حبس. بهاره زندان است و در بیچارگی بیعملی برای او، در نبود دستهایی که بتواند میلههای زندان او را بشکند و بیرونش بیاورد، ما مینویسیم : «بهاره باید آزاد باشد». نفیسه آزاد بهار من! ما ایرنیان بهار را دوست می داریم و چه خوب رسم دوستداری بهار را بجا می آوریم و " امید " که هیچ بندی را یارای به بندکشیدنش نیست، همان که هماره با بهار گره زده ایم و "یقین" که ختم سرنوشت زمستان را به زانو زدن در پیشگاهش سپرده ایم که نهایت رسیدن های نفس های گرمی است که سردی زمستان را به درد در انتظار نشستند ... اینجا بضاعت من در حد همین چند خطی است که تقدیم بهار خوبان " بهاره هدایت " می شود ، به امید آزادیش که گمانش در این هنگامه بیش از هر زمانی نزدیکتر است ! بهار من ! بهار من مرا بخوان!
مرا بخوان!
من امروز خوشبختم
لیلا صحت
فقط یکبار در هفته، 20دقیقه دیدار از پشت شیشه های سالن ملاقات با مرد همراه زندگیت، تمام سهم تو شد از سالها تلاشی که برای بهبود وضعیت زنان و دانشجویان انجام دادی. چهارسال از عمر و جوانیت که می توانستی هزاران برنامه برایش داشته باشی، می توانستی هر روزش را جور دیگری زندگی کنی، پشت میله های زندان اوین سپری شده است. می گویند هنوز 6سال دیگر باقی مانده است. باورش در این روزهای نزدیک به بهار که شهر روزهای خاکستری زمستان را تاحدودی پشت سر گذاشته، سخت تر می نماید! در روزهایی که هنوز مردم اندک امیدی به بهبود شرایط دارند، نمی خواهم امیدم را از دست بدهم و می خواهم به روزهای خوبی فکر کنم که تو دیگر آنسوی دیوارهای بلند اوین نیستی. به امید آزادی ات. محبوبه حسین زاده بهاره تابلوی تمام عیار عشق، شجاعت، سفیر پیوند جنبش زنان با جنبش دانشجویی از بهاره هدایت می توان بسیار نوشت؛ از بالاترین تعداد آرای او به عنوان تنها عضو دختر در دفتر تحکیم وحدت یا حضور پر رنگش در اعتراضات دانشجویی که منجر به 5 بار باز داشتش شد، از فعالیت پیگیر در کمپین یک میلیون امضا، یا نشست اعتراضی 6 نفره شان که در عین شجاعت بسیارغریبانه بود! از کدامین باید نوشت. از تعلق جایزه ادلستام به خاطر شجاعت فوق العاده و تعهد فعالانه به عدالت، یا از عشق ازدواجش درمیان این همه شور حرکت و غوغا، از کدامین باید گفت. از اینکه این دختر جوان در اوج جوانی و عشق و شور زندگی هیچگاه مرعوب هشدارها و تهدیدهای نیروهایی امنیتی نشد و همواره انگیزه او درجهت اهداف انسان دوستانه بود و در پای آن جانانه ایستادگی کرد و زندگی، آزادی و جوانی اش را خالصانه در سبد اخلاص جنبش دانشجویی و آزادی عدالت خواهی گذاشت و از همه چیزگذشت. از کدامیک باید گفت. از سازمان دهی اعتراض به قوانین تبعیض امیز علیه زنان و مشارکت در تجمع اعتراضی سال 1385 که اولین بازداشت او رقم خورد و حکم دوسال زندان برایش صادرشد و نام بهاره هدایت را در پیوند جنبش دانشجویی وجنبش زنان برای همیشه ماندگارکرد. از کدام باید گفت. بهاره جان هرگاه که یاد دوران طولانی زندانت می افتم، آشفته در مقابل از دست رفتن بهترین سالهای جوانیت شرمنده می شوم و متحیر که چه جرمی می تواند این سال های طولانی زندان را برای تو رقم بزند. مگر می شود که دانشجوی جوانی در حرکت های مدنی و خواسته های دانشجویی، چنین حکم سنگینی بگیرد. چه کسی جواب سالهای جوانی و سلامتی هدر رفته تو را خواهد داد. و باز هم فکر می کنم که حتما آزادی ات برای خیلی ها هزینه بالایی داشت که تو را با بالاترین حکم قضایی، این چنین در بند کردند و یا شجاعت یک زن جوان را در جامعه مردسالار نمی توانستند تحمل کنند. چهره زیبا با لبخند مهربانانه ات، با طره های تاب دار موهای سیاهت، تابلوی تمام عیاری ازعشق، شجاعت، سفیر پیوند میان جنبش زنان و جنبش دانشجویی است و من مادر اجتماعی تو شرمنده ام در مقابل صبر و پایداری ات و ستمی که بر تومی رود. این روزها می گذرد و تو سرفراز به میان خانواده واجتماع برمی گردی، رو سیاهی اش برای در بند کننده ها برای همیشه خواهد ماند. طلعت تقی نیا برای من نوشتن درباره آدمهایی که از نزدیک نمی¬شناسم کار سختی است، آدمهایی که با آنها دوستی یا رابطه¬ای شخصی نداشته¬ام. اما بعضی از این آدمها تنها یک نام نیستند میان باقی نام¬ها، ارتباط شخصی لازم نیست تا آنها را نزدیک به خودت بدانی. پیوندی قوی از نوع دیگری در جریان است، پیوندی از جنس تعهد و اعتقادی که آنها و نامشان را در ذهنت پررنگ می کند و خاص. به راحتی می توانی با آنها همراهی کنی، نزدیک شوی و دوست شان بداری. یکی از این آدمها برای من زنی است که سالها ایستاده و از حق خود کوتاه نیامده، زنی که سکوت نکرده و تن به اجبار نداده، زنی که نزدیگ به 5 سالی می شود که زندانی است؛ بهاره هدایت را می گویم. نام بهاره هدایت برای من بیش از هر چیز یادآور روزهایی است که او علاوه بر فعالیتش به عنوان تنها زن عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت، به همراه دیگر زنان دانشجو، کمیسیون زنان دفتر تحکیم را بنیان نهاد. این اقدام، صحبت از مسائل زنان به طور کلی و زنان دانشجو به طور خاص را در دانشگاه ها پررنگ کرد. 9 سال و نیم حکم زندان برای یک فعال سیاسی زن و مدافع حقوق زنان به عنوان سنگینترین حکم قضایی که از ابتدای تاسیس انجمنهای اسلامی برای یکی از اعضای این تشکلها صادر شده، نشان از تاب نیاوردن حضور و فعالیت زنانی چون اوست. جای تاسف است اما جای تعجب نیست که حاکمیتی که زنان را جنس دوم فرض می کند و هر روز با طرح و لایحه ای جدید سعی در خانه نشین کردن آنها و تشویق شان به فرزندآوری دارد، با زنانی مانند او اینگونه برخورد کند. 5 سال و نیم از حکم زندان بهاره هدایت باقی است و ما همچنان به آن معترضیم. هدی امینیان بهار؛ یعنی این که تو می آیی بهار جان، تو را خیلی از نزدیک ندیده ام. به خاطر دارم یک بار در جلسه ای حضور داشتیم که تو هم آنجا بودی. در انجمن صنفی مطبوعات، جلسه ای در اعتراض به دستگیری مریم و جلوه برگزار شده بود. آن روز با وجودی که حالت خوب نبود و به سختی در مراسم حاضر شده بودی، اما پشت تریبون ایستادی و با مهربانی، عشق و آرامشی که در چهره ات همیشگی است، گفتی : دوستانمان هر چه سریع تر باید آزاد شوند چون جرمی مرتکب نشده اند. گفتی که ما دنیایی بهتری را برای زندگی می خواهیم بسازیم و در راه آن سخت می کوشیم. بهار جان؛ سالها از آن زمان گذشته است و سالهاست که تو پشت آن میله های سرد ایستاده ای. تو و امین که از عاشقان این روزگار هستید، به چه جرمی باید دور از هم و پشت آهن های سرد کابین شماره چهل و دو به دیدار هم بنشینید. حق تو و تمام تلاشهایی که برای تغییر وضعیت زنان و دختران و رفع تبعیض انجام دادی، این برخورد بی رحمانه و این همه شقاوت و سنگدلی نیست . نباید عشق، جوانی و زندگی را از تو گرفت؛ تو که به شکفته شدن و نو شدن هر روزه زندگی اعتقاد داری. مریم زندی آه ای صدای زندانی
یادم می آید خبر حکم سنگین بهاره هدایت را که خواندم از ناباوری سرگیجه گرفتم. ما همدیگر را ملاقات نکرده ایم ولی می دانم که همسن هستیم. وقتی بهاره در زندان بود من پایان نامه ام را نوشتم. این را می نویسم چون موقع اتمام آن مشخصا به یاد او بودم و شدیدا آگاه از تفاوت زندگی مان در این چند سال گذشته. زندانی بودن بهاره فقط یک مساله حقوق بشری نیست، بلکه به بند کشیدن آینده کشور ماست. این که بهاره و همسرش چطور این چند سال را گذراندند، ناعادلانه و بی رحمانه است. اما از دست دادن بهاره هدایت در این چند سال هزینه گزاف تری برای کشوری است که شدیدا نیاز به افرادی مانند او دارد. این نتیجه حماقت کسانی است که نمی فهمند فردی با درک و هوش، اعتماد به نفس و سعه صدر او باید بتواند کار کند، یاد بگیرد و به دیگران یاد بدهد. هموطنان ما از مادران و مادربزرگانی زاده شده اند که یک تکه نان را دور نمی انداختند، چون کفران نعمت بود. اما اکنون ما در این کشور آدم دور می ریزیم. می دانم که فعال ، فرهیخته، جایزه و نابغه از در و دیوارمان می بارد اما کسانی مثل بهاره که توانایی، صداقت و افتادگی لازم برای جلو بردن یک جامعه را داشته باشند، انگشت شمارند. هدر دادن این سرمایه های انسانی در جامعه ای که افراد با تقلب، تظاهر و پارتی بازی پیشرفت می کنند عجیب نیست. ما همان خیل عظیم بی تفاوتی هستیم که نمی دانیم بهترین حقوقدانان این مملکت باید ستون فقرات قوه قضاییه ایران را بسازند، نه این که دست بسته در فقر، تبعید و در زندان باشند. آنگاه
آدری لورد، فعال سیاهپوست آمریکایی، می نویسد: «ابراز خشمی که به کنش برای آفریدن آینده مورد تصورمان تبدیل شود، عملی شفاف کننده، رهایی بخش و قدرت بخش است. خشم مملو از انرژی و انباشته از اطلاعات است.» من عصبانی هستم ولی مطمئن نیستم که این خشم، شفاف کننده و رهایی بخش باشد. عصبانیت من فقط از حکومتی نیست که مسوول زندانی کردن بهاره و افراد بی شماری که سرمایه های کشور ما هستند. عصبانیت من از مردم عادی و از فعالان اجتماعی و سیاسی نیز هست. از خودم و از عصبانیت خودم هم عصبانی هستم. شاید همین بهانه خوبی برای پایان سخن باشد.
روجا بندری این یکی از شعرهای مجموعه ی "برهنگی در باد" است. تازه نیست، اما درد مشترکی توی آن است. تقدیمش می کنم به بهاره هدایت؛ برای همه ی "زن" بودنش برهنه در باد
ساقی لقایی تا همیشه شرمنده ی جوانی ات خواهیم ماند که تنها نظاره گر سپری شدنش در آن سوی دیوار بودیم شرمنده ی دلِ تنگتیم بهار . شرمنده ی تک تک لحظات نابی هستیم که بهانه های زیبا و خوب زندگی با همسرت را به تصویر میکشی و ما نمی توانیم کاری کنیم برای دل تنگت . شرمنده ی تمام دقایقی هستیم که هنوز سهمی از زندگی کردن بی هیچ دغدغه یی را در آن ، نیافتی . شرمنده ایم که دل تنگی های زیبایت را فقط می خوانیم و عاجزیم از انجام دادن کاری برایت . خواندن نامه هایت و آشنایی زداییِ زیبایت از امور آشنای روزمره در زندگی با همسرت که قطعا تک تک لحظه هایش ارزشمند و زیبا هستند ، هربار دلتنگمان می کند و شرمندگی مان را بیشتر . بهار شرمنده ایم که هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم ، جز اینکه شرمنده صبر و استقامت تو باشیم . شرمنده ایم که دیگر حتی شعار هم نمی توانیم بدهیم . شرمنده ایم که تنها کاری که این روزها از عهده ی مان بر می آید اشکی است که تمام نمی شود . شرمنده ایم که عاجز شده ایم و از درد به بی حسی رسیده ایم . ما این روزها سراسر شرمنده تو هستیم ، شرمنده ی همه ی شماهایی که جوانی تان را در زندانها ، برای کشور و مردم سپری کردید . ما را ببخش بهار که سهمت از زندگی و جوانی را اینگونه میبینیم اما تنها شاهدی عاجز بر تلخی این تاریخ هستیم . *قمری های بی خیال هم فهمیده اند فروردین است اما آشیانه ها را باد خواهد برد خیالی نیست بنفشه های کوهی هم فهمیده اند فروردین است اما آفتاب تنبل دامنه را باد خواهد برد خیالی نیست سنگریزه های کناره ی رود هم فهمیده اند فروردین است اما سایه روشنان سحری را باد خواهد برد خیالی نیست همه ی این ها درست اما بهار سفرکرده ی ما کی بر می گردد ؟ واقعا خیالی نیست ؟ نگار انسان |