|
همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد / دلارام علیسه شنبه7 شهریور 1391 همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد. پیش از آنکه فرصت کنی یکبار دیگر زندگی را نگاه کنی. پیش از آنکه دریابی گاهی در عین ناخرسندی تا چه مایه خوشبخت بوده ای. پیش از آنکه کودکت را سخت در آغوشت بفشاری، حرفهایی را که تلنبار شده به عزیزانت بگویی، گلدان های خانه را آب دهی، قسط های عقب افتاده را جمع و تفریق کنی، اجاره بهای خانه را از حقوق اندک ماهانه کنار بگذاری ..... همیشه در یک چشم به هم زدن اتفاق می افتد، پیش از آنکه فکرش را کرده باشی. به یکباره اما انگار زندگی چهره ای دیگر می یابد. اگر بخت یارت باشد و زنده باشی، یک به یک عزیزانت را از زیر تلی از خاک بیرون می کشی با دستهایی که هیچگاه اینهمه قدرت نداشته اند، همه نداها را از زیر خروارها خاک می شنوی با گوش هایی که هیچگاه اینهمه شنوایی نداشته است. فریاد کمک خواهی سر می دهی با صدایی که هیچگاه اینهمه رسا نبوده است و زندگی را طلب می کنی با قلبی که هیچگاه اینچنین دردمند نبوده است و همه اینها در کمتر از چند ثانیه اتفاق می افتد پیش از آنکه فکرش را کرده باشی. از فردای فاجعه زندگیت خلاصه می شود در یک چادر و کمک هایی که شاید گاه و بیگاه از جایی به دستت برسد. آب، غذا، سرپناه، لباس ، دارو همه و همه می شود دلمشغولی های روزمره و یاد رفتگانت می شود کابوس شبانه. از شمال تا جنوب از شرق تا غرب از کمربندی مهداب و سیاه خانه ی بم تا جیغه و چایکندی و شیخملوی آذربایجان، از پاکستان تا هایتی و از تایلند تا چین روایت همین روایت است. اما روایت ها یکسان نمی مانند. عده ای اندک اندک سامان می گیرند و زندگی را از نو می سازند و عده ای تا سال ها فاجعه را زیست می کنند. عده ای از کودکان در مهدکودک های موقت بازی هایشان را از سر می گیرند و عده ای تا مدت ها در ویرانه های خانه هایشان سرگردان می مانند. عده ای به یمن حمایت های روانی – اجتماعی کابوس های شبانه را فراموش می کنند و عده ای کابوس های شبانه را روزانه زندگی می کنند. ده سال از لرزه بر اندام بم می گذرد، از کابوس های شبانه نجات یافتگان، از چشم های نگران کودکان جدا شده، از زجه های مادران داغدار، از صف های طولانی گرفتن آب و غذا، از نقاشی های پر از آرم هلال احمر ، از نوشته های پر از مرگ. حالا شاید وقت آن رسیده که روایت عوض شود. باید کاری کرد ، کاری کرد تا چشمان نگران کودکان آذربایجان آرام گیرد، زجه های بو آخشام مادران داغدیده به ترانه هایی دیگر بدل شود و نگرانی و درماندگی از روزگار آذربایجان رخت بر بندد. |