|
نامه کارگر جوانی از یکی از کارگاه های خیاطی در مشهدسه شنبه23 اسفند 1390 تغییر برای برابری - متن زیر نامه کارگر جوانی است در مشهد که اخیرا برای یکی از دوستانش نوشته است، در این نامه او با اجازه این دوست و کسب اجازه ازخودش، نامه ی او را منتشر می کنیم. به گفته این دوست: «شايد این نامه تلنگري به وجدانها باشد و شايد راهگشايي براي فعاليت زنان در اين حوزه.» محل کاره جدیدم یک کارگاه خیاطی است که توش مانتو دوخته میشه تقریبا 8 نفر خانم و 4 نفر آقا تو این کارگاه کار میکنن. ساعت کاری بچه ها از 8 صبح تا 7 شبه و به نوعی کارمزدی فعالیت می کنن (یعنی یکسری کار بهت میدن تا تموم بشه و نسبت به کاری که کردی بهت حقوق میدن) یعنی حقوق ثابت نداری و ممکنه اجرت بعضی از لباس ها پایین باشه یا در حد بخور ونمیر باشه اما هیچ وقت خوب نیست. این جور تولیدی ها رو زیاد دیدم همون اوایل که کار نداشتم چند بار به خود قبولاندم که برم سر این جور کارها اما نمی شد واقعا تهوع آوره کاملا ازت بیگاری میکشن یعنی بردگی کامل. محیط کارگاهها وحشتناکه ، اغلب برای این جور کارها چون فضایی زیادی می خواد زیرزمین ها رو اجاره میکنن و تهویه هوا هم نداره. وجود پارچه و نخ باعث میشه هوا پر از پرز باشه. اغلب کارگاهها مجوز ندارن و زیر زمین خونه ها را برای این کار درست میکنن که اگر از طرف اداره کار اومدن یا شهرداری بتونن راحت اینو مخفی کنن ویا بگن که شخصی دوزی دارن. نمی دونم چقدر آشنایی با این محیط ها داری اما اغلب دختران تو این محیط ها مورد تجاوز قرار میگیرن که چند تا از دوستان خودم این مشکل براشون بوجود اومد و با تهدید اینکه به خانواده هاشون گفته میشه که چه اتفاقی افتاده اونجا نگه داشته میشن تا حرفی نزنن و بیشتر هم مورد تجاوز قرار بگیرن چه جسمی چه روحی چه کلامی. محیطش به نظرم غیر انسانیه. اجرت هر مانتو تقریبا از 3 هزار تومان هست تا 7 هزار تومان که باید یک مانتوی کامل تحویل داده بشه با اتو کاری تکمیلی. تقریبا این دختران یا پسران از نظر اندام مسئله دار میشن و جایی که میرم همه کمی پشت هایی خمیده پیدا کردن. بیش از 80 درصد کار بچه های کارگاه برای صاحب کار سوده؛ چون هزینه ی زیادی برای پارچه نمیده، برای مکان نمیده، شاید برای پول برق هزینه بده که به چشم بیاد اما هزینه ی دیگه ای نداره. بچه ها بیمه نمیشن. مکان بیمه نیست. در این مکان ها خیلی زود افت میکنی چون از صبح تا شب پشت چرخ هستی/ شب اونقدر خسته ای که هیچ نایی برات نمی مونه که به فکر چیزی غیر از خواب باشی... علت اینکه من دارم میرم فقط دوستمه، که مشکل مالی و خانوادگی داره من میرم اما حقوقی ازش نمی گیرم، فکر کنم باهم با وجود کارمزدی بودن دوخت مانتوها تا یک میلیون تومان کار کنیم.(یعنی چندین و چندین و چندین برابر سود برای صاحب کار) تقریبا یک خانواده 6 نفره هستن؛ دوتا دختر، 3 تا پسر با مادرشون دارن زندگی میکنن. پدرشون پارسال فوت کرد که بعد از اون موقع تمام داداش ها شدن بابا! شروع کردن دخالت کردن و کتک زدن(با چماق و زنجیر وکمربند). به هر چیزی گیر میدادن، به مذهب که تو چرا نماز نمی خونی؟ چرا این پوشش رو داری؟ چرا چادر نمی پوشی؟ چرا دیر میای خونه؟ کلی مسئله داشتن و دارن. بارها تا ساعت ها باهم پیاده روی کردیم، حرف زده و گریه کرده، تا چند وقت پیش که (اینقدر زیاده که نمی دونم کجاشو برات تعریف کنم که گفتن همه این اتفاق ها برای فهمیدن یک تصمیم گیری و یا حتی قضاوت مهم هست) تقریبا دو هفته ی پیش برادر بزرگتر اینا که ازدواج کرده اومد که به درخواست مامانشون مسئله اختلافات رو حل کنن. بعد از کلی بحث به این نتیجه رسیدن که هر کس باید برای هزینه های خونه مبلغی را کمک کنه. خواهر کوچکتر صد هزارتومان در ماه، برادر بزرگتر 25 هزار تومان در ماه و برادر دیگه هیچی، وقتی از دوست من پرسیدن که چقدر می تونی بدی گفته تا الان که خرج خونه به گردن من بوده نتیجه ایی که داشته فقط این بوده که همیشه دعوا باشه، همیشه بحث باشه، همیشه شما از من طلبکار باشید، و هزینه دادن رو وظیفه ای من بدونید؛ من دیگه کمکی در رابطه با هزینه ها نمی کنم. خنده داره بهش گفتن برای استفاده ای که تو از این خونه می کنی، برق، گاز یا حتی حمام رفتن باید هزینه بدی. گفته پول یارانه ایی که میگیرین به اندازه ی این خرج های من هست و بعد بهش گفتن برای جای خوابت چی؟ گفته این خونه پدرمه و هنوز حقی تو این خونه دارم. برادرش که 25 هزار تومان در ماه میداد گفت اگر قرار باشه من تو این خونه هزینه بدم باید حرف حرف من باشه. کسی که با مامانش بارها و بارها به جون دوستم افتادن سر تا پا کبودش کردن. الان شدیدا دچار مسئله ی مالی شده که باید حل بشه تنهایی نمیتونه حلش کرد. مادری شدیدا مذهبی دارن برادرهایی شدیدا تن پرور و زورگو. این دو تا خواهر الان دیگه کسی رو به اسم مادر نمی شناسن دیگه با تمام وجود ازش متنفر شدن. دیگه رفتن به اون خونه براشون شده کابوس/دوستم برای اینکه کمتر تو خونه باشه تا ساعت 11 شب تو کارگاه کار می کنه.....اصلا وضعیت جالبی نیست. یکبار ساعت هفت صبح باهم قرار گذاشتیم. دیدم سیاه و کبود شده فقط تو کوچه داد می کشید که از اون خدایی که می پرستن متنفرم از مامان متنفرم از اسلامشون... چند روز پیش گریه میکرد و می گفت مامان بهم گفته تو فاسدی. بودنت تو این خونه برکت رو از بین میبره؛ با اینکه دوست من تو خونه پول می برد که اگه کمک اون نبود حتی سر سفره نون هم نداشتن. حدودا یک ماه دیگه قراره یک مجلس بزرگ برای اولین سالگرد فوت باباش بگیرن در حالی که هیچ پولی ندارن. این فقط یک نفره. تعداد دخترانی هر روز کبود میشن، هرروز باید به خاطر ترس حرف گوش کنن، مورد تجاوز قرار بگیرن و تنها آرزوشون ازدواج باشه که فقط دیگه تو خونه پدری نمونن خیلی زیاده. خیلی از دوستای من زندگی ای به این شکل دارن...دختران زیبا و جوانی که بایستی در بهترین شرایط زندگی کنن. گاهی اوقات به تنگ میام و نمی دونم از اینهمه اختلاف چیکار باید کنم. از اینکه دغدغه های من با دغدغه ی کسی که خونه اش فقط چند کیلومتر با خونه ی ما فرق داره چقدر متفاوته، چه چیزهایی برای من و دوستام آرزو شده و برای خیلی ها شده عادت این قدر که براشون عادیه، این اصلا افتخار نیست که من طوری بزرگ شدم که می تونم تی رو دستم بگیرم که یک دختر سی ساله این کارو بلد نیست، حتی نمی دونه که باید چه جوری تی رو گرفت حتی تو عمرش یکبار توالت رو نشسته....گاهی اوقات دلم میخواد دنبال یک مقصر بگردم و با تمام وجودم این سال های رفته رو سرش فریاد بکشم. گاهی اوقات واقعا پر میشم، پر میشم از این همه تفاوت، خیلی دلگیرم. |