خانه تماس با ما کتابخانه سایت‌های حامی گالری کمپین در بند آرشیو English

پذيرش > كوچه به كوچه > چیزی زیر پوست این شهر می جوشد / دلارام علی

چیزی زیر پوست این شهر می جوشد / دلارام علی

17 دی 1391 - برای ساکن بن بست رضوی، صاحبخانه ای که هیچ وقت تنها نبود - نسخه قابل چاپ

تغییر برای برابری: دیروز بعد از مدت ها روانه ی خانه ای شدم حوالی میدان هفت تیر. از سر اتفاق بود که خانه فاصله ی چندانی با بن بست رضوی نداشت. جایی که تا همین چند سال پیش بخشی از بهترین خاطراتم از فعالیت در حوزه ی زنان در آن رقم خورده بود. جایی که نه فقط برای من ، که برای بیشتر اطرافیانم معنا و مفهومی جدا از یک خانه داشت.

حس و حال عجیبی داشتم. بعد از مدت ها 15، 16 زن برای کارگاه کمپین یک میلیون امضا دور هم جمع شده بودند و قرار بود من برایشان از قوانین تبعیض آمیزی بگویم که بعد از 6 سال کمابیش همان است که بود. فکرهایی زیادی در ذهنم دور می زد. فکر اینکه چرا راهمان اینقدر طولانی شد، چرا مقصد اینقدر بعید شد و چرا ما هر روز تعدادمان کمتر و کمتر شد.
با همان حس و حال وارد خانه شدم. دور تا دور سالن زنان و دختران جوانی نشسته بودند که از راه های دور و نزدیک آمده بودند تا از قوانین بشنوند. اکثرا سال ها بود که به واسطه ی دردی مشترک به یکدیگر گره خورده بودند و همدیگر را خوب می شناختند. فقط ما کمی غریبه بودیم. بنا به رسم دیدارهایشان صبحانه ای خوردند و بعد کار را شروع کردیم.

نمی دانم چرا ولی بر خلاف همیشه بحث را با به دنیا آمدن یک دختر شروع کردم و اینکه هر چه او مرحله به مرحله بزرگتر می شود، چطور قوانین زندگی اش را سخت تر و سخت تر می کند. شرکت کننده ها با این دختر به سن مسئولیت کیفری رسیدند، به تبعیت از تکلیف پدر در 13 سالگی ازدواج کردند، همسرشان حق تحصیل و کار و اشتغال را از آنها گرفت، خواستند طلاق بگیرند درها به رویشان بسته شد. خواستند سفر کنند، اجازه شان سلب شد. هر چه پیشتر می رفتیم چهره ها بیشتر در هم می رفت. گهگاه صدای آه یا اعتراضی از یک طرف سالن شنیده می شد. شاید باور کردن حقیقت تلخ قانون ، سخت بود.

بعد به راه حل های رسیدیم. راه حل هایی که اگر چه همه ی مشکل را حل نمی کند اما شاید تنها چاره ی، بخشی از آنها باشد. به شروط ضمن عقد. به لزوم آگاه کردن دختران جوان و به اعتراض به قوانینی که ما را در چنین شرایطی قرار داده است.

کم کم اخم چهره ها باز شد. همه سراغ برگه های امضا را می گرفتند. چند نفری آمدند تا دفترچه های کمپین را برای شهرستان ها بگیرند و قول و قرارهایی گذاشتند تا کمک کنیم این آموزش ها را به شهرهای دیگر ببرند.

حال و هوایم عوض شده بود. انگار 6 سال به عقب برگشته بودم، با همان انرژی ، با همان روحیه. در راه برگشت از مقابل بن بست رضوی که می گذشتم دلتنگی درونم را چنگ می زد، دلم می خواست به انتهای بن بست بروم و با حرارت برای صاحبخانه ای که هیچ وقت تنها نبود، از جلسه تعریف کنم.

در راه بازگشت اما انگار مقصد دیگر آنقدرها هم دور نبود. انگار ما آنقدرها هم کم نبودیم و انگار هنوز چیزی زیر پوست این شهر می جوشید.

ارسال به بالاترین ، توییتر ، فریندفید ، فیسبوک






در همين بخش :

روايت بيست و پنجمين شهريور / نرگس طیبات
وقتی آتش خاموش شود/فرشته نوبخت
آن گاه که زن شدم / ویژه نامه 8 مارس 1391
چیزی زیر پوست این شهر می جوشد / دلارام علی
گرسنگی / وبلاگ سیب و سرگشتگی

ديگر بخش ها :

طرح یک میلیون امضا | مقالات | سایت نوشته ها | اخبار | گزارش كمپين | گفت و گو | علیه سکوت | كوچه به كوچه | نامه های شما | گزارش ویژه | گفتگو با اعضا | ویژه سالگرد کمپین | تصویر برابری | دل آرام علی | تریبون | مقالات | تاریخ شفاهی | خارج از چارچوب | کتابخانه | درباره کمپین | کمپین در شهرها | کمپین در بند | صدای تغییر | ویژه 22 خرداد | لایحه حمایت از خانواده | گالری | عشا مومنی | امیر یعقوبعلی | خدیجه مقدم | راحله عسگری زاده و نسیم خسروی | پروین اردلان،جلوه جواهری، مریم حسین خواه، ناهید کشاورز | زینب پیغمبرزاده | سعیده امین، سارا ایمانیان، محبوبه حسین زاده، ناهید کشاورز و همایون نامی | احترام شادفر | نسیم سرابندی زاده،فاطمه دهدشتی | وبلاگ مهمان | پرونده خرم آباد | دستگیری ها | مریم مالک | پرستو اللهیاری | مهرنوش اعتمادی | سمیه رشیدی | Other Languages | همراهان | «فراخوان کمپین ده روز با بهاره هدایت» | English